این روزهـــــا ...
خرمایی می خورم و فاتـــــــحه ای می خوانم برای
روحـــــم ...
شادی اش ارزانـــــی آن هایی که رفــــتــــنــــش را
لحظـــــــــــه شمـــــــاری مـــــی کنند ...
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون اینکه متوجه شود از بین سجاده اش عبور کرد،مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟!؟!
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر ، شاید رسیده باشی!
"دارا" کـه باشـی ...
.
.
.
"ســارا" بـا پـای خودش به سـراغـت مـی آیــد ...
ترجیح میدهم به جای شاخه ای گل؛بوته ای خار باشم!
که دست هر کودک نابالغی نتواند پایان بخش زندگیم شود !!!
سهراب سپهری در جشن تولد یکسالگی فرزندش گفت:
عزیزم،یک بهار،یک تابستان،یک پاییزویک زمستان را دیدی!
از این پس همه چیز تکراریست ...
آری فرق بزرگی است میان کسی که تنها مانده ؛
با کسی که تنهایی را انتخاب کرده!!!
آدم ها لالت می کنند ؛
بعد مدام می پرسند چرا حرف نمی زنی؟
این خنده دار ترین نمایشنامه دنیاست!!!
در میان این همه نامردی باید از شیطان تشکر کرد که دروغ نگفت و جهنم را به جان خرید اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد!!!
گاهی احساس می کنم روی دست خدا مانده ام ...
خسته اش کرده ام ... خودش هم نمی داند با من چه کند!
کاش بجای تفکیک کردن دختر و پسرها
یکی میومد مـــــــــردا رو از نامـــــــــردا جدا می کرد !!!
از کودک فال فروشی پرسیدم چه می کنی ؟
گفت از حماقت انسان ها تکه نانی در می آورم !
این ها از منی که در امروز خود مانده ام ...
فردایشان را می خرند!!!
چرا زنان ايراني اين قدر بد حجابند؟؟؟
ایرانی جواب ميدهد:
حجاب ملت ما
پلك مردانش است
نه چادر زنانش!!!
خدایا ...
دنیایت بد سرایی شده برای خودش ...
نمیخوای فیلترش کنی ؟؟؟
دیروز و فردا هر دو نامردند ...
دیروز با خاطره هایش ...
و فردا با وعده هایش ...
مرا فریب دادند تا ...
نفهمم امروز چگونه گذشت!!!
ازم پرسیدند : سیگار را ترک کرده ای؟
گفتم نه کبریت را ترک کرده ام !
سیگار را با سیگار روشن می کنم !!!
دوس دارم سیگاری را بکشم
که رویش با صداقت نوشته شده : سرطان زا!
تا این که آبمیوه ای بنوشم
که رویش به دروغ نوشته شده :
صد درصد طبیعی!!!
مرا با حقیقت بیازار اما هرگز با دروغ آرامم مکن ...
سيه چشمي به کار عشق استاد
به من درس محبت ياد مي داد
مرا از يـــــــــــاد برد آخر ولي من
به جز او عالمي را بردم از ياد!
خنک آن قماربازی ، که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا ، هوس قمار دیگر!!!
خوشبختی هایم را ...
با عجله در سرنوشتم نوشته بودند ...
بدخط بود ...
خودم نتوانستم آن را بخوانم ...
چه برسد به روزگار!!!
بی حوصلگی هایم را ...
بدخلقی هایم را ...
بی اعتنایی هایم را ببخش ...
در عوض من هم تو را می بخشم ...
که مسبب همه ی این هایی!!!
اکنون تو با مرگ رفته ای ...
و من تنها به این امید دم می زنم که
با هر "نفس" ، "گامی" به تو نزدیکتر می شوم
و این است زندگانی من ...
قبول ...
شما با کلاسی ، همش لباس های مارکدار میپوشی ...
اما اینو بدون گاوم پوستش چرم خالصه !!!
آخه عزیز من ...
هر غلـطی رو انـجام دادن ....
اسمـش " پايـه بـودن " نيـست ...
اسمش خـَـريـَتـه!!!
اینم از عکس دو سه قرن پیش خودم ...