این من خوش ذوق،ولی بد دهن! (شعر طنز)
بچه که بودم به من آموختند:
فحش نباید بدهنی،گوسفند!
بی ادبی بوده از این خانه دور
حرف رکیکی نزنی،بی شعور
بچه همسایه به من فحش داد
پند پدر مادرم آمد به یاد
بر دهنش مشت ادب کوفتم
البته با غیظ و غضب کوفتم
شب که پدر قصه ما را شنید
نوبت آموزه دوم رسید
پای مرا بست به یک ریسمان
بر کفل و بر کف پایم زنان
گفت:نباید به کسی زور گفت
من چه کنم با توی گردن گلفت؟
بچه که بودم پدرم یاد داد
عشق بورزم به نبات و جماد
عشق به سوراخ ازن فی المثل
عشق به بوی خوش زیر بغل
عشق به انسان،به طبیعت،گیاه
عشق به ارتش،به بسیج و سپاه
عشق به هم نوع ولو دشمنت
عشق به هر کی شده،حتی زنت!
عشق به مفرد،به مثنی،به جمع
عشق به این ها که رساندم به سمع
تربیتم سیر صعودی گرفت
هیکل من رشد عمودی گرفت
ریش و سیبیلی به هم آمیختم
زشت شدم ، تیغ زدم ، ریختم
ریختم از صورت خود پشم را
باز عیان کرد پدر خشم را
فرصت اندرز و نصیحت نبود
چاره به جز فحش و فضیلت نبود
گفت:پسر ریش تراشیده ای؟
نفله! مگر دختر ترشیده ای؟
کافر حربی شده ای ظاهرا
قرتی و غربی شده ای ظاهرا
بر سر این صورت صافت مباد
مورچه ای می بکند بکسباد
صورت سیرابی بی ریش تو
عین حرام است و نجس ، دور شو
تا نشدی مومن و اهل ثواب
زیر پل و روی مقوا بخواب
رفتم و ریشم که به زانو رسید
برگشتم پیش پدر روسپید
دید که تی شرت به تن کرده ام
پارچه ای زرت به تن کرده ام
گفت مگر پارچه کم داشتی؟
لخت و پتی آمده ای آشتی؟
این که شمایی پسر بنده نیست
کسوت کفار برازنده نیست
پیرهن و دکمه تقوات کو؟
سبحه و انگشتر و این هات کو؟
هیزم دوزخ شده ای،نره خر!
زود برو پیرهنی نو بخر
مختصری بود ز بسیار ها
این همه مشتی است ز خروار ها
منحنی تربیتم رشد کرد
حیثیت و شخصیتم رشد کرد
حاصل این شیوه ارزنده:من
این من خوش ذوق،ولی بد دهن!
اینم از عکس دو سه قرن پیش خودم ...