ترسم آخر رسد به جایی کار           که دست فروشی کنم ز ناچاری

شاید گذرتون به بساط دست فروش  ها تو خیابونا  افتاده باشه ...

شاید افرادی رو دیدید که کتاب گذاشتن واسه فروش ...

کتاب و دست فروشی؟! ... آری ...

هر رهگذر میاد و میره ... در این بین افرادی هم ورقی می زنند و می روند ... شاید عکس های روی جلد و قیمت را نگاه می کنند ...

یه عده کتابارو رو زمین چیدن ...

یه عده کتابارو تکیه دادن به دیوار ... نمیدونم برای اینه که چشم بسته مردم کتابارو خوب ببینه یا این که کتابا مردمو بهتر ببینن ...

شاید در آینده ای نه چندان دور من هم ...

اگر از کنار کتاب هایم رد شدی چیزی مخر ... حرفی نزن ... قیمت مپرس ... فقط بگذر و تنهایم بگذار ... کتاب هایم فروشی نیست ...